رویاهای شیرین خانوم و آقای زیگزاگ

من و عباس و گرفتاری..........

سلامممم سلام من خیلی گرفتار بودم و روزهای شلوغی رو پشت سر گذاشتم. از هفته قبل که دیگه پیدام نشد علت این بود که من گرفتار خرید جهیزیه بودم و با شوشو میرفتمو میومدم که صاحب مغازه جون به لب شده بود از دستم هی نه من فلان مدل میخوام نه این یکی میخوام اونو نمیخوام که خودمم خسته شده بودم دیگه خلاصه لوازمو خریدم و گذاشتم خونه مادر بزرگه دوشنبه 30 /3 رفتم خونه مادر بزرگه و جهیزیرو از وسایلات مادر بزرگه جدا کردم و کلی نق شنیدم و داشتم از میپختم فقط یادم رفت عکس بگیرم.کم کم داریم برنامه ریزی میکنیم واسه ازدواج دیگه داریم بهش نزدیک میشیم و وارد خونه متاهلی میشیم. و خلاصه امروزم رفتیم طلا قیمت گرفتیم 66 هزار تومن بود مث که قیمتا...
31 خرداد 1391

من و دریا و عباس آقا

سلام دقیق نمیدونم چه تاریخی بود از دستم در رفت اما روز خیلی خوبی داشتیم .عباس آقا عصر اومدن خونمون و با هم رفتیم یه چرخی خوردیم و موزیک sean paul خیلی حال میده خلاصه تو راه ساحلی هد میزدیم و از اونجایی که هوا خوب بود تصمیم گرفتیم پیاده شیم و از هوا لذت ببریم و منم که دوربین به دستم و به عباس جونم گفتم یه جایی و تنظیم کن تا عکس بگیریم دیگه اینجا تیرچه برق کمکمون کرد  و عکسای خوشمل گرفتیم بدلیل تنبلیه من که نمیام زود به زود آپ کنم روزمو چطوری گذروندمم فقط همین قسمتا یادم مونده بود که اونم تایپ شد تو وب خاطراتمون  زنگ خاطره:موجهای دریا منو یاد روزهای اول عقدمون میندازه که بلا بدور چه بروزمون اومد,صبح جمعه بود هوا بس عالی اولای هوا...
24 خرداد 1391

منو درختان باغ بابا!

سلام سلام میخوام  براتون قصه بگم اما چی میخوابین یه شب قبل از رفتن ریحانه خانوم  شکموی خاله! ما عازم باغ شدیم که تو راه باغ   ریحانه خانوم   ماشین عمو عباسی پراز پاستیل خرسی کرد و از خوردن داشت منفجر میشد بعد مامانش میگه بچه من چیزی نمیخوره باورش نمیشه ! حالا همه با هم بگین ماشالا تا چشم نخورده مامانش کچلمون میکنه خلــــاصه ما به باغ رسیدیمو دیدم اووووووووووووووووووووه چه باغ تغییر کرده درختا اندکی رشد کردن  و بعضی گلای بوته ای ثمر کردن!ما رفتیم داخل  و از باغ دیدن کردیم و سوالات عجیبن غریب از باغبانمان آقای دهقانیان(شوهر عمه) اردات خاصی نصبت بهش دارم ,کردم.کلی عکس گرفتم خلاصه ملا افتاد تو کاسه به دقت ...
23 خرداد 1391
1